ديدي شبي در حرف و حديث مبهم بي فردا گمت كردم
ديدي در آن دقايق دير باور پر گريه گمت كردم
ديدي آب آمد و از سر دريا گذشت و تو نيامدي
آخرين روز خسته
همان خداحافظ آخري
يادت هست ؟
گفتي انگار
حرفا ما بسيارو
وقت ما اندك و
آسمان هم كه باراني است
راستي هيچ ميداني من در غيبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم كه حتي يكي خط ساده هم به مقصد نرسيد
رسيد اما وقتي كه ديگر هيچ كسي در خاموش خانه
خواب باز آمدن مسافر خويش را نمي ديد...
در غيبت پر سوال تو آشنايان آن روزگار يگانه حتي
هرگز روشنايي خاطرات تو را به ياد نياوردند
در غيبت پر سوال تو آن انار خجسته بر بال حوض ما خشكيد
در غيبت .....
سید علی صالحی
9 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/03/03 - 14:11